موسی کلیم الله، کسی که خدا با او همکلام شد. یکی از انبیای الهی. پیامبر یکی از بزرگترین قومها؛ قوم بنیاسرائیل. کسانی که در آن زمان به معنی حقیقی قوم برگزیده بودند. قومی که بخاطر انتخاب خدا و قبول پیامبری پیامبرش، خدا نیز آنها را برگزید تا حکومتی درخور شأنشان در زمین برپاکنند.پس با خدا عهدی بستند و مسیری سخت را به امید تحقق وعدۀ الهی به پیش گرفتند.
هارون، برادر موسی و جانشین او در زمان غیبتش بود. کلیم الله، قوم خویش را برای عبادت خدا و کسب تکلیف ترک کرد و همه چیز را به هارون سپرد.
زمان وعده داده شده گذشت و از موسی خبری نشد. ولولهای در جماعت براه افتاد. هرکس چیزی میگفت:
موسی ما را فراموش کرده.
او کهنسال بود، حتما مرده است....
هارون در تلاش برای ایجاد آرامش و هدایت مردم بود که صدایی از میان جمعیت برخواست که:
«ای مردم! من سامری، همراه و از نزدیکان موسی هستم. همۀ شما مرا میشناسید. من تمام این راه و در سختترین مسیرها در کنار او و حامی وی بودهام. باید خبر مهمی به شما بدهم. ...»
به این ترتیب از غفلت و ترس مردم سوءاستفاده کرده، خود را جانشبن موسی خواند. مردم نادان پذیرفتندش و وصی نبی خدا، هارون را کنار زدند. ... .
دین خدا درحال نابودی بود. ظلم و فساد زمین را گرفته بود. در گوشهای از این خاک پهناور، بانویی پاکدامن در حال عبادت خدا بود. فرستادهای از سوی خدا بشارت تولد فرزندی پاک را به وی داد، فرزندی که ولادتش تنها با معجزه امکانپذیر بود؛ کلمهای از کلمات الله.
دوباره بوی خدا در زمین پیچید و بشریت به انسانیت نزدیکتر شد. اما این آرامش دوام چندانی نداشت، گویا کسی از ابتدای خلقت انسان، در تلاش برای نابودی او بود و راه آن را در گرفتن انسانیت از او یافت، تا به پستی حیوان بکشاندش.
مسیح عروج کرد. خدا تاب نیاورد بیحرمتی مردم به او را ببیند، پس رسولش را نزد خود برد.
پطرس، از حواریون و جانشین برحق عیسیبنمریم بود، اما مردم نپذیرفتندش. شاید وجودشان دیگر تحمل آن همه خوبی را نداشت. شاید میدانستند که او نیز بمانند مسیحبنمریم (ع) بیعدالتی را تاب نمیآورد. شاید نگران کیسههای زر و سیم خود بودند که با اموال دیگران سنگین شده بود.
شاید ... .
ادامه مطلب ...