قرآن کریم:
فَانتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُم مِّنَ الْمُنتَظِرِینَ.
منتظر باشید که من هم با شما از منتظرانم. (اعراف/71)
پیامبر (ص):
برترین اعمال امّت من انتظار فرج است. (کمال الدّین ص 644)
حضرت علی (ع):
چشم به راه رسیدن فرج باشید و از گشایش الهی ناامید نگردید،
زیرا بهترین کارها نزد خدای بزرگ انتظار فرج است. (بحار الانوار ج 52 ص 123)
حضرت زهرا (س):
در «حدیث لوح » که از سوی خداوند متعال فرود آمده است و بانوی بزرگ حضرت زهرا (س) آن را روایت کرده است، پس از امام یازدهمین ]امام حسن عسکری (ع)[ راه امامت را کامل می کند با فرزندش که رحمت برای همه ی جهانیان است.او] امام دوازدهم [دارای کمال موسی و شکوه عیسی و شکیبایی ایوب است... در زمان ]غیبت [این امام، دوستان من ]دین راستین[به مشکلات گرفتار شوند... آنان به حق دوستان من هستند ]چون در دینداری پایداری می کنند .[درود و رحمت خداوند بر آنان باد! آنان بی گمان هدایت شدگان و راه یافتگانند.
)الکافی، چاپ تهران، جلد ۱، صفحه ۵۲۷، حدیث ۳ و صفحه ۵۳۲، حدیث ۹
من لایحضره الفقیه، انتشارات اسلامی، جلد ۴، صفحه ۱۸۰، حدیث ۵۴۰۸)
امام صادق (ع):
منتظر امر حکومت ما بسان آن است که در راه خدا به خون غلتیده باشد. (کمالالدین ج 2 ص 645 باب 55 ح 6)
خوشا به حال شیعیان قائم ما که در زمان غیبتش منتظر ظهور او باشند و در هنگام ظهورش فرمانبردار از او، آنان اولیاى خدا هستند نه ترسى برایشان هست و نه اندوهگین شوند. (کمال الدین ج2 ص357 باب 33 ح 54)
موسی کلیم الله، کسی که خدا با او همکلام شد. یکی از انبیای الهی. پیامبر یکی از بزرگترین قومها؛ قوم بنیاسرائیل. کسانی که در آن زمان به معنی حقیقی قوم برگزیده بودند. قومی که بخاطر انتخاب خدا و قبول پیامبری پیامبرش، خدا نیز آنها را برگزید تا حکومتی درخور شأنشان در زمین برپاکنند.پس با خدا عهدی بستند و مسیری سخت را به امید تحقق وعدۀ الهی به پیش گرفتند.
هارون، برادر موسی و جانشین او در زمان غیبتش بود. کلیم الله، قوم خویش را برای عبادت خدا و کسب تکلیف ترک کرد و همه چیز را به هارون سپرد.
زمان وعده داده شده گذشت و از موسی خبری نشد. ولولهای در جماعت براه افتاد. هرکس چیزی میگفت:
موسی ما را فراموش کرده.
او کهنسال بود، حتما مرده است....
هارون در تلاش برای ایجاد آرامش و هدایت مردم بود که صدایی از میان جمعیت برخواست که:
«ای مردم! من سامری، همراه و از نزدیکان موسی هستم. همۀ شما مرا میشناسید. من تمام این راه و در سختترین مسیرها در کنار او و حامی وی بودهام. باید خبر مهمی به شما بدهم. ...»
به این ترتیب از غفلت و ترس مردم سوءاستفاده کرده، خود را جانشبن موسی خواند. مردم نادان پذیرفتندش و وصی نبی خدا، هارون را کنار زدند. ... .
دین خدا درحال نابودی بود. ظلم و فساد زمین را گرفته بود. در گوشهای از این خاک پهناور، بانویی پاکدامن در حال عبادت خدا بود. فرستادهای از سوی خدا بشارت تولد فرزندی پاک را به وی داد، فرزندی که ولادتش تنها با معجزه امکانپذیر بود؛ کلمهای از کلمات الله.
دوباره بوی خدا در زمین پیچید و بشریت به انسانیت نزدیکتر شد. اما این آرامش دوام چندانی نداشت، گویا کسی از ابتدای خلقت انسان، در تلاش برای نابودی او بود و راه آن را در گرفتن انسانیت از او یافت، تا به پستی حیوان بکشاندش.
مسیح عروج کرد. خدا تاب نیاورد بیحرمتی مردم به او را ببیند، پس رسولش را نزد خود برد.
پطرس، از حواریون و جانشین برحق عیسیبنمریم بود، اما مردم نپذیرفتندش. شاید وجودشان دیگر تحمل آن همه خوبی را نداشت. شاید میدانستند که او نیز بمانند مسیحبنمریم (ع) بیعدالتی را تاب نمیآورد. شاید نگران کیسههای زر و سیم خود بودند که با اموال دیگران سنگین شده بود.
شاید ... .
ادامه مطلب ...
علّامه مجلسی از گروهی و آنان، از سیّد میر علّام نقل کرده اند که؛
«در ساعت های آخر شب، در صحن امیرالمومنین بودم؛ دیدم {در خلوت شب} مردی به سوی مرقد می آید. به او نزدیک شدم، دیدم مقدّس اردبیلی است. خود را به او نشان ندادم و مراقب او بودم. او به درب حرم {که بسته بود} رسید، اما با رسیدن او، درب گشوده شد و وی وارد حرم شد. اما با کسی حرف می زد و سپس از حرم خارج شد و درب ها بسته شد. مقدّس اردبیلی به سوی مسجد کوفه حرکت کرد و من نیز {به طوری که او مرا نبیند} از پس او روان شدم. وارد مسجد کوفه شد؛ به سوی محراب شهادت رفت و مدّتی درنگ و سپس به سوی نجف برگشت.
در میانه راه، من سرفه کردم؛ او متوجه من شد و فرمود: میر علّام تو هستی؟! پاسخ دادم: آری. گفت: چه می کنی؟ گفتم: من از همان لحظات ورود شما به حرم مولا، تاکنون با شما بودم. شما را به صاحب این قبر سوگند، مرا از آنچه برایتان پیش آمده با خبر سازید! گفت: اگر تعهّد کنی تا زنده ام به کسی نگویی، حقیقت را به تو می گویم. من تعهّد دادم؛ او گفت:
من در مسائل پیچیده علمی-فقهی آمدم از روح بلند مولا، پاسخ بگیرم؛ هنگامی که به حرم رسیدم، درها گشوده شد؛ ولی ندایی از جانب قبر آمد که برو مسجد کوفه، سوال خود را از مهدی (عج) بپرس! به سرعت به مسجد کوفه آمدم؛ نزدیک محراب رفتم. حضرت آنجا نیایش می کرد. مسائل خود را پرسیدم و ایشان پاسخ گفتند. اینک به خانه خویش برمی گردم.» (بحارالانوار، ج52، ص175)
منبع: کتاب از ظهور تا پیروزی حضرت مهدی (عج) – مولف: سید حسین تقوی
علّامه حلّی در حضور حضرت مهدی (عج)
آیة الله سیّد محمد مجاهد {صاحب مناهل الفقه} از خط علّامه حلّی نقل می کند که؛
«علّامه حلّی که در حلّه ی عراق ساکن بود، هر شب جمعه به کربلا می رفت؛ یکی از شب های جمعه، هنگامی که بر مرکب سوار بود و تازیانه ای در دست داشت در میانه راه به شخصی برخورد کرد و با ایشان همراه شد. آن شخص مساله ای مطرح کرد؛ علّامه فهمید که وی مردمی عالم است؛ لذا بعضی از مشکلات علمی را از ایشان سوال کرد؛ تا این که مساله ای مطرح شد و آن شخص، برخلاف نظر علّامه فتوا داد.
علّامه گفت: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است؛ دلیل و روایتی هم نداریم.
آن جناب فرمود: دلیل، آن حدیثی است که در کتاب تهذیب شیخ طوسی نوشته شده است. علّامه گفت: چنین حدیثی را در تهذیب ندیده ام؛ آن مرد گفت: در کتاب تهذیب شما، در فلان صفحه و سطر، این حدیث آمده است.
علّامه با خود گفت: شاید این شخص، مولایم مهدی باشد؛ لذا برای اینکه روشن شود –درحالیکه تازیانه از دستش افتاد- پرسید: آیا ملاقات با حضرت صاحب الزمان امکان دارد؟ این شخص، خم شد و تازیانه را برداشت و با دست خود آن را در دست علّامه گذاشت، سپس در جواب فرمود:
چطور نمی توان دید و حال آنکه الآن دست او در دست تو می باشد؟
همین که علّامه این کلام را شنید، بی اختیار خود را از مرکب انداخت تا پای مبارک امام را ببوسد؛ آنچنان محو عشق مولا شد که بیهوش گشت.
وقتی به هوش آمد، آن حضرت را ندید؛ افسرده شد. وقتی به خانه برگشت کتاب تهذیب را دید؛ حدیث را پیدا کرد و در حاشیه کتاب نوشت: این حدیثی است که مولایم -صاحب الامر- مرا بدان خبر دادند.»
مرحوم سیّد محمد مجاهد {صاحب مناهل} می گوید: من همان کتاب را دیدم؛ در حاشیه آن به خط علّامه، مضمون این جریان را مشاهده کردم. (دارالسّلام ص171 – برات ولی عصر ص131)
منبع: از ظهور تا پیروزی حضرت مهدی (عج) - مولف: سید حسین تقوی